سخنرانی دکتر جعفری نسب در مراسم تجلیل ازایشان که در محل زادگاهشان برگزار شد

«… من تحصیلات خودم را از اول ابتدایی در همین اشکذر[۱] شروع کردم، اگر بخواهم بگویم چه جور دانش آموزی بودم دو ویژگی داشتم. یکی اینکه بی نظم بودم و یکی هم در انجام تکالیف تنبل! جوری که واقعا اکثر روزها وقتی به مدرسه می رسیدم زنگ خورده بود، باید التماس می کردم به مدیر و ناظم که اجازه بدهند بروم کلاس، بعضی وقت ها اجازه نمی دادند، بر می گشتم خانه، خیلی روزها هم صبح که بلند می شدم لباس بپوشم و به مدرسه بروم یادم می آمد که تکالیفم را انجام نداده ام و خیلی روزها به همین خاطر از رفتن به مدرسه منصرف می شدم… از سال چهارم کمی وضع تغییر کرد یک معلمی داشتیم که فکر می کنم اسمش آقای اکبری یا آقای رزّاقی بود سیستم تدریسش به این صورت بود که درس می داد، جلسه ی بعدش قبل از اینکه درس جدید را شروع کند می گفت یک نفر بیاید پای تخته ، درس قبلی را بازگو کند. نوبت من که شد وقتی رفتم و درس قبل را توضیح دادم برایم راحت بود و نسبت به تکلیف نوشتن که در آن تنبل بودم برایم کار ساده ای بود. همین که شب یک دور درس را می خواندم فردایش می آمدم درس را بخوبی بازگو می کردم و همین امر باعث شد که ایشان چند بار من را تشویق کرد و دانش آموزان برایم کف زدند.و همین انگیزه ای شد برای اینکه بفهمم با همه ی بی هنری ها و اشکالاتی که داشتم نقطه ی مثبتی هم دارم و می توانم بالاخره موفق باشم… آن وقت اولین دوره ای بود که سال پنجم امتحان نهایی برگزار می شد و این امتحان نهایی چند ویژگی داشت یکی اش این بود که به صورت منطقه ای برگزار می شد یعنی معلم نمی توانست ارفاق کند و دوم اینکه این امتحان در مجومرد (رضوانشهر) [۲]برگزار می شد و همه بایستی به مجومرد (رضوانشهر) می رفتیم و این رفتن به مجومرد (رضوانشهر) برای ما تازگی داشت و یک استرسی به ما وارد می کرد یادم هست که در آن موقع پدرم هم به مشهد رفتم بود و چند مسئولیت دیگر هم، همزمان به دوش من افتاده بود و استرس داشتم و احساس تنهایی. به دنبال یک دوست یا کمک کار می گشتم. با توجه به تربیت مذهبی خانوادگی، گرچه هنوز مکلف نبودم ولی یادم هست که به این فکر افتادم که حالا صبح که می خواهم بروم سر امتحان، دو رکعت نماز بخوانم به نیت اینکه در امتحانات موفق باشم و در رفت و برگشت برایم مشکلی پیش نیاید و همین امر باعث شد که وقتی رفتم سر جلسه ی امتحان، احساس آرامش خوبی داشتم… وقتی نتایج را اعلام کردند رفتم دیدم قبول شدم. خیلی خوشحال شدم با عجله به خانه آمدم. مادرم خبر دار شده بود، خیلی خوشحال بود به من بارک الله گفت و گفت که شاگرد اول شدی. من که نتیجه ها را دیده بودم شاگرد اول شدنم را متوجه نشده بودم یا ننوشته بودند فکر کردم یکی از دانش آموزان خواسته ما را دست بیاندازد، به مادرم گفته اول شده ام. پرسیدم کی گفت شاگرد اول شده ام؟ گفت جلال دهقانی (توکلی) که او را می شناختید چند سال پیش فوت کرد، خدا رحمتش کند. او به مادرم گفته بود بارک الله به جواد [۳]که آبروی ما را خریده و توی منطقه ی اشکذر ، اول شده و خودش هم خوشحال شده بود که من اول شده ام و این موفقیت برای من تجربه ی خیلی خوبی بود که هیچ دوستی بهتر از خدا نیست و واقعا هم از آن روز یک اعتقادی در من نهادینه شد و الان هم که بیش از ۴۰ سال گذشته است در من حفظ شده است.
سال اول و دوم دبیرستان ما اینجا بودیم و سال اول من شاگرد اول شدم، سال دوم هم گذشت، سال سوم به خاطر اینکه چند تا از همکلاسی ها مردود شده بودند گفتند تعداد ما به حد نصاب کلاس نیست و ما مجبور شدیم به یزد برویم، ثبت نام کنیم. ۵ ، ۶ نفر با هم بودیم، رفتیم دبیرستان ایرانشهر[۴] ثبت نام کردیم … خدا رحمت کند، جلال دهقان (توکلی) که خیلی به مسائل اشکذر تعصب داشت، دنبال این بود که مدرسه در اشکذر ادامه پیدا کند و پیگیر آن بود. شب که ما به اشکذر آمدیم وقتی از ماشین پیاده شدیم کنار حسینیه، ایستاده و منتظر ما بود. گفت رفته ام زارچ و با آنها صحبت کرده ام، قبول کرده اند که ۳ ، ۴ نفر بیایند اشکذر. اگر شما هم برگردید کلاس به حد نصاب می رسد و می توانیم مدرسه را ادامه دهیم ما هم قبول کردیم. همان سال سوم بودیم که یادش به خیر ، آقای اخلاص شد مدیر مدرسه. واقعا آقای اخلاص یک مدیری به تمام معنی بود. ایشان یک آدمی بود که چند ویژگی برجسته داشت و به خاطر همین ویژگی هایی که داشت من زیاد از ایشان یاد می کنم چون واقعا حق بزرگی بر گردنم دارند. هم قاطع بود هم اینکه خیلی منظم بود و از ویژگی های دیگر ایشان دلسوزی شان بود. در کنار قاطعیتی که داشت واقعا خیلی هم دلسوز بود و از همه مهمتر اینکه همه ی دانش آموزان را به یک چشم نگاه می کرد برایش مهم نبود که این بچه ی کیه و یا پدرش چه کاره است یا خانواده اش چه کسانی هستند. تنها ملاکش درس خواندن بود می گفت هر کس درس بخواند من احترامش می گذارم و هر کس که درس نخواند اینجا جایی ندارد و محیط خیلی خوبی فراهم شده بود و من احساس کردم هر کس زحمت بکشد نتیجه می گیرد و باعث شد که برای خودم برنامه هایی تنظیم کنم. برای خودم برنامه نوشتم از ساعت ۶ صبح که بیدار میشدم تا ساعت ۱۲ شب برای خودم برنامه داشتم حتی برای وقت های آزادم، برای نماز خواندن، برای تفریح برای مطالعه ی کتاب های فلسفی که علاقه داشتم، برنامه نوشتم و همیشه در درس همراه بودم و اتفاق نیفتاد که معلم درسی داده باشد که من مسئله اش را حل نکرده باشم و دیدم نمره هایم خیلی راحت ۲۰ شد. درس های سخت هم برایم آسان شد. البته دو نقطه ی ضعف داشتم که هنوز هم با من هستند. یکی تنبلی در نوشتن و بعدی ضعیف بودن درس زبان انگلیسی. در کنکور هم اگر نمره ای که در درس های تخصصی گرفته بودم، در زبان هم می گرفتم وقتی حساب کردم رتبه ام بایستی حدود ۱۱۰ می شد. امروز هم توصیه ی من به همه ی دانش آموزان تقویت درس زبان انگلیسی است. یک بار در اتاق عمل بودم، یک نفر از انگلستان آمده بود در اتاق عمل صحبت می کردیم می گفت اگر کسی انگلیسی بلد نباشد هر چه هم که سواد داشته باشد، بی سواد است! الان اگر شما یک دنیا هم علم داشته باشید وقتی نتوانید آن را پرزنت کنید، نتوانید درست بازگو کنید، مثل یک آدم گنگ هستید. این است که واقعا توصیه دارم مسئله ی زبان انگلیسی در هر رشته ای که باشد، علوم انسانی، ریاضی و غیره جایگاه خودش را دارد… آنچه که من به آن ها متکی بوده ام یکی توکل و اعتماد به خدا است که آدم حس می کند واقعا تنها نیست. دوم اینکه تقوای حرفه ای در نظر باشد مخصوصا در رابطه با حق مردم. این حقی که به مردم مربوط می شود و مسئولیتی که در قبال آن داریم، اگر در نظر داشته باشیم، خیلی در زندگی می تواند موفقیت بیاورد. سوم چیزی هم که از آقای اخلاص که خدا حفظشان کند یاد گرفتم و سعی کردم به کار ببندم، نظم و انضباط و داشتن برنامه بوده است… در بیمارستان لبافی نژاد رشته ی چشم، عموماً برای شاگردان ممتاز است و من که می خواستم وارد شوم دو مرحله داشت، یکی امتحان کتبی و یکی هم مصاحبه و با توجه به همین ویژگی هایی که گفتم به آن جا وارد شدم در آنجا هم آقای دکتر جوادی که از همشهریان خودمان هستند، مدیر گروه و رئیس بخش ما بودند و ایشان هم همین ویژگی های آقای اخلاص را دارند ، هم آدم بسیار منظمی هستند و هم با پشتکار و قاطع و جدی و در عین حال در کارشان خیلی دلسوز و ویژگی مهمی که دارند این است که همه را به یک چشم می بینند. آنجا هم وقتی دیدم محیط، محیط مناسبی است مثل همان دوره ی مدرسه توانستم رتبه های خوبی بیاورم و گرچه که خیلی مایل بودم در لبافی نژاد بمانم ولی نمی خواستم خودم بگویم، می گفتم شاید حق کس دیگری ضایع شود ولی بدون اینکه خودم درخواستی بدهم خودشان پیشنهاد دادند که من در آنجا بمانم و تا حالا که خدمت شما عزیزان هستم اگر موفقیتی بوده به دلیل همین ویژگی هایی بوده که ذکر کردم و عزیزانی که می خواهند در این مسیر گام بردارند، چه دانشجو، چه دانش پژوه و چه دانش آموز اگر بخواهند موفق باشند این تجربیات می تواند برایشان مفید باشد به اضافه ی اینکه ، کارهایی که ما بایستی می کردیم و نکردیم و مانع موفقیت ما بوده، آنها بتوانند خیلی بهتر از ما در این مسیر حرکت بکنند و موفقیت به دست آورند و باعث افتخار همشهریان و هموطنان خود باشند.

…………………………………………………………………………………………………………………………

[۱] شهر اشکذر در مرکز شهرستان اشکذر استان یزد واقع شده است و بیست کیلومتربا شهر یزد فاصله دارد

[۲]مجومرد( رضوانشهر) حدود ۲کیلومتر با اشکذر فاصله دارد

[۳] دکتر  محمدرضا جعفری نسب در زادگاه خود به جواد شهره هستند

[۴]دبیرستان ایرانشهر یکی از قدیمی ترین و مشهورترین  مدارس شهر یزد است

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *